کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

7 ماهه شدن گل قشنگم

  کوروش عزیزم امروز ١٨  فروردین ١٣٩٢ شما ٧ ماهگی رو تموم کردی و وارد ٨ امین ماه زندگیت شدی ٧ امین ماهگردت مبارک عزیزم انشاله ١٢٠ ساله بشی گلمممممممممممممممممممممممم.  الان که هفت ماهت کامل شده کاملا می تونی بشینی و با اسباب بازیات بازی کنی  و  دستت رو به هر جایی که بتونی می گیری و از جمله لبه تختت و سعی در بلند شدن داری که نصفه و نیمه موفق می شی پسرکم الان ٧ امین دندونتم نیش زده و کلمه ما و با و مه رو می گی و کلی هم اپرا اجرا می کنی . عاشق غذا خوردن هستی منم تا اونجایی که بتونم به غذاهات تنوع می دم تا به همه غذا ها عادت کنی. کلا پسر خوبی هستی فقط چند وقته شبا توی خواب نق می زنی . اولین روز کاری مامان هم که دیرو...
19 فروردين 1392

اندر حکایت ماه ششم زندگی کوروش خان

  گل مادر امروز جمعه ١٨ اسفنده و شما ٦ امین ماه زندگی رو پشت سر گذاشتی و وارد  ماه ٧ ام شدی. ٦ ماهگیت مبارگ گل قشنگم انشاله ١٢٠ ساله بشی با تنی سالم و دلی شاد. این دعای هر روز و هر لحظه منه مادر برای تو پسر شیرینم. و اما اندر حکایت کارهای کوروش خان در ماه ٦ ام. پسرکم خبر اول اینکه دندونای بالایت هم جوونه زده البته روز های سختشو داری می گذرونی چون لثه هنوز شکافته نشده ولی دندونای خوشگلت معلومه چند شبی هست که بی تابی می کنی. امیدوارم همین روزها بزنه بیرون که گل پسرم راحت بشه. و اما از شیطنت هات بگم مادر که از الان حساب کار رو دادی دستمون. این روزها تو رورئک می شینی و اوایل فقط عقب و به پهلو می رفتی اما چند روزه جلو هم کمی م...
19 اسفند 1391

بزرگ مرد کوچک من

  پسرک گلم این روزا مامان می ره سر کار و ساعاتی از روز رو دور از هم سپری می کنیم. عمه جون مهربون هم زحمت کشیدن و از شیراز اومدن پیش ما که شما تنها نباشی و خیال منم راحت باشه. خداروشکر خوب با قضیه کنار میای و با عمه جون راحتی . اذیت نمی شی و غر نمی زنی  وقتی  میام خونه تا بغلت می کنم  خودتو محکم تو بغلم می چسبونی و گرمای تنت خستگی رو از تنم بیرون می کنه. عزیز مادر نمی دونی که این ترم با چه انرژی می رم کلاس و به عشق دیدن روی چو ماهت ساعات رو پشت سر می ذارم. خیلی خوشحالم از بودنت و از داشتنت جیگرکم و بی نهایت خوشحالم که خدا یک پسر شیرین و صبور به من داد تا من با خیال راحت هم به پسرم رسیدگی کنم و هم به کارم. واقعا که بزر...
28 بهمن 1391

پنچ ماهگی کوروش مامان و بابا

     گل مادر امروز ٥ ماه رو تموم کردی و وارد ٦ امین ماه زندگیت شدی. عزیز دلم انشاله که ١٢٠ سال با تن سالم و دلی شاد زندگی کنی. ٥ ماهگیت مبارک عشقم.  الان که ٥ ماهت تموم شده دو تا دندون قشنگ داری و سعی در نشتن داری و سینه خیز رفتن. دو روزه وقتی به حالت نشسته می ذارمت یه دستتو به زمین می زنی و یه دستت  رو روی مچ پات  قرار می دی و به حالت نشسته می مونی اما من می ترسم برات زود باشه و عوارض داشته باشه زیاد  به حالت نشسته نگهت نمی دارم اما خودت خیلی دوست داری. دیشب برای اولین بار رو تخت خودت خوابیدی البته منم پایین تختت بودم اما فکر می کنم بهتر بود برات چون کمتر حرکت می کردی تو خواب هر چند برای من جدای...
19 بهمن 1391

دندون های گل پسرم و آش دندونی

پسرگلم الان مدتی هست که برات چیزی ننوشتم چون خونه مامان جون بودیم به مدت دو هفته و اونجا هم سرمون حسابی شلوغ بود و هم به اینترنت دسترسی نداشتم. حرفای زیادی برای گفتن دارم اول از همه دو تا دندون قشنگ و نازداری پسرکم. وقتی ٤ ماه و نیمه شدی دوتاش در اومد و موقتا راحت شدیم البته خداروشکر خیلی اذیت نشدی. مامان جون هم زحمت کشیدن و برات آش دندونی درست کردن. توی این مدت که خونه مامان جون بودیم خیلی خوب با همه کنار اومدی برای همه می خندیدی اونجا به پسر خوش اخلاق معروف شدی اما از دیشب که اومدیم خونه خیلی بد اخلاق شدی نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  کلا خیلی شیطون شدی تا رو زمین باشی یا غلت می زنی یا با دست انگشتای پاتو می گیری و به این طرف و او...
14 بهمن 1391

دلتنگی بابا

بابائی گلم چه کردی با من که اینقدر وابسته ات شدم. این یک هفته ای که با مامان رفتی مسافرت بابائی دلش برات یه ذره شده، اینا هم واسه  کاریه که شروع کردم! خیلی دوست دارم پسر نازم. زود زود میام تا ببینمت،‌تازه میفهمم که پدرها چه حسی دارن. اوج عشق من نسبت به تو کوروش جان   ...
8 بهمن 1391

کوروش در نی نی پارتی و جوانه زدن مروارید هایش

  عزیز دلم دوشنبه 18 دی همزمان با 4 ماهه شدنت به تهران رفتیم تا در نی نی پارتی که مریم جون مامان یاسمینای عزیز ترتیب داده بود شرکت کنیم. خیلی خوش گذشت شما هم پسر خوبی بودی و نسبت به دوستای همسن خودت واکنش نشون می دادی. امیدوارم سالیان سال باهم دوست بمونید. بعد از مهمونی رفتیم پیش دکتر نریمان تا شمارو چکاپ کنه از همه چیز راضی بودن و غذا رو هم برای شما از پایان 5 ماهگی تجویز کردن که به امید خدا با لعاب برنج و فرنی و سرلاک شروع کنیم و شما غذاخور بشی قربونت برم که تا اسم غذا رو شنیدی دست به کار شدی و جوونه های خوشگلتو رو کردی. امروز یعنی 19 دی در حین بازی کردن دست منو بردی تو دهنت منم حس کردم لثه ات قلمبه شده با زور دهن کوچولوتو باز کردم و...
19 دی 1391

کوروش 4 ماهه من

  عزیز دل مامان ٤ ماهه شدنت مبارک بازم ١ ماه گذشت و پسرک من بزرگتر شد و شیرین تر. عزیز دلم انشاله ١٢٠ ساله بشی.چهار ماهه شدنت با اتفاقای جالبی همراه بود که به صورت جداگانه برات می نویسم گل قشنگم.   ...
19 دی 1391

شیطنت های کوروش خان

عزیز دل مامان این روزا خیلی شیطون  نمکی شدی و البته بد اخلاق. البته کم کم داری بر می گردی به روزهای خوبت اما از شنبه گذشته تا امروز خیلی نق زدی و بی قراری داشتی که البته ما گذاشتیم پای لثه هات که اذیتت می کنه و سعی کردیم به دل نگیریم   اما امروز حس می کنم بهتر شدی. از اولین باری که غلت زده بودی چند بار ناموفق غلت زدی و دیگه بی خیال شدی اما پریشب یعنی در 3 ماه و 18 روزگی دوباره شروع کردی به غلت زدن اونم به طور حرفه ای دیگه نمی شه رو بالش بخوابونمت و برم دنبال کارام تا می خوابونم سریع غلت می زنی حتی شبا تو خوابم ول کن نیستی عزیز مامان. جدیدا هم توی تختت که می ذارمت کلی می چرخی و پاهاتو از نرده ها اویزون می کنی ای شیطون اینم شگر...
9 دی 1391

بدون عنوان

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن. یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت  راعوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر. وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو. وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده… همانگونه که تو اولین قدمه...
6 دی 1391