کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

13 ماهگی

13 ماهگیت مبارک گل قشنگ و شیطون مامان. انشاله 120 سال با تن سالم و دلی خوش زندگی کنی عسلم.  این روزا شیطنتات سر به فلک کشیده جوری که مامان کم میاره. قربون برم  الهی همیشه سالم باشی . و اما  حالا که ١٣ ماهه شدی کلی بزرگ شدی جیگر مامان. الان ١٤ تا دندون داری  و کاملا  خوب و تند راه می ری . کلماتی که جدیدا یاد گرفتی ... بعل به معنی بغل هست که تا منو ببینی دستاتو باز می کنی گریه می کنی بعل بعل . بابایی بهت می گه ساعت کو به ساعت نگاه می کنی می گی هت. دیب به معنی سیب. گور به معنی انگور. همه مایعات هم که اب هستن برات. هر چی می خوری میاری طرف من و بابایی می گی بخور. هر وقت می گم کوروش بریم دد سریع می ری از توی کشوی کمدت یه ...
18 مهر 1392

اندر حکایت دندان های من

  کوروش عجول مامان در ا سال و ٨ روزگی ١٢ تا دندون داره. عزیزکم دلبرکم یه استراحتی به مامان بده الان یه ماهی می شه شبا درست نمی خوابیم به خاطر دندونای شما. خداروشکر دندونای نیشتم زد بیرون .  ولی خیلی سخت بود همش یه طرف این دوتا یه طرف .الان فک بالات ٨ تا دندون داره ٤ تام پایین  ولی بازم .......نمی دونم چی بگم خدایا شکر.دوست دارم عزیز مامان
26 شهريور 1392

1 سالگی فرشته نازنین خونه ما

 کوروشم عزیزترینم جگر گوشه ام دلبندم ١ سال گذشت . ١ ساله که اومدی و شدی چراغ خونه ما . ١ ساله که برای من ستاره های آسمون بی فروغن در مقابل برق قشنگ چشمای تو نازنینم. ١ ساله  که صبح ها وقتی چشامو باز می کنم بهترین و قشنگ ترین تصویر دنیارو جلوی چشمم می بینم . فرشته نازی رو می بینم که خیلی ناز نازی خوابیده کنارم بعد چشاشو باز می کنه و یه جفت چشم سیاه قشنگ که یه دنیا حرف توشه خیره می شه تو چشام بعد یه لبخند از من و  یه دنیا خنده ملیح از گلم که نثار من می شه و تمام بی خوابی یا بد خوابی شب قبل همونجا فراموش می شه. کوروشم این ١ سال پر از حرفه پر از خاطره خوبه در کنار تو اما چی بگم که بعضی حرفا حرف دله و به زبون جاری نمی شه اما ...
17 شهريور 1392

ازپارسال تا امسال

  کوروش عزیزم پارسال این روز ا من و بابایی بی تاب دیدنت بودیم  کلی استرس داشتم و مشتاق دیدارت تقریبا از این موقع ها بود که بی خواب شدم اصلا شبا نمی تونستم بخوابم  در چنین روزی رفتیم با بابایی پیش دکتر و روز دیدار با شمارو برای ما تعیین کرد ١٨ شهریور. اخ که چقدر این عدد رو دوست دارم چقدر این ماه رو دوست دارم  حتما خودت می دونی دلیلش رو. پارسال این موقع ها مامان جون اومد پیشمون و بعد هم خانواده بابایی اومدن همه منتظر روز ١٨ ام بودیم چه روزهایی بود پر از انتظار و اضطراب...... و اما شهریور امسال یه وروجک کوچولو با تاتی تاتی هاش خونه رو دور می زنه دلبری می کنه  شیطنت می کنه یاد می گیره تقلید می کنه سعی می کنه حرف بزنه حتی...
6 شهريور 1392

راه رفتن کوروش به عشق بابا

پسر گلم دیشب یعنی ٢٠ مرداد ماه در حالی که ١١ ماه و ٢ روز داشتی تعداد قدمهات قابل ملاحظه شد به عشق بابایی راه افتادی و ٣قدم  رفتی طرفش و بابا رفت عقب دوباره پسر ٤ قدم برداشت و این کار چند بار تکرار شد تا پسرک خسته شد تبریک می گم مامانی اولین قدمهای ثابتت رو امیدوارم همیشه ثابت قدم باشی. ناگفته نماند که چون بابایی از صبح نبود و شما خیلی دلتنگ شده بودی  به عشق بابا راه افتادی گلمممممممممممممممممممممممممممممممم
21 مرداد 1392

11 ماهگی

 پسر نازم فردا ١١ ماهه می شی. ١١ امین ماهگرد زندگیت مبارک عزیزدلم. ١ ماه دیگه می شه ١ سال که در کنار ما هستی و به زندگی ما رنگ و بوی دیگه ای دادی. الانم بیدار شدی و نمی ذاری تایپ کنم. بعدا دوباره میام و برات از این  روزها می نویسم تا برای همیشه یادمون بمونه. با سلام مجدد الان یه روز دیگه است و شما خوابی و من اومدم برات بنویسم گلم. کوروش ١١ ماهه من این روزها با ترس و لرز دو تا قدم کوچولو برمی داره و بعد می شینه رو زمین و ترجیح می ده بقیشو چهار دست و پا بره.این روزها درد دندونای آسیاب شروع شده و آرامش شبانه خونه مارو کمی به هم ریخته که انشاله به زودی بزنه بیرون این جواهرات گرانبها و ....... عزیزکم این روزا با شنیدن هر ن...
20 مرداد 1392

کوروش در روایت تصویر

عکس کوروش و پسر خاله  در حال بازی قربون خنده نازت برم مامانی پسرم در حال خوردن ماکارونی خوشمزه و اما شیطنت های کوروشی   این روزا عاشق ماشین کنترلیت شدی   ...
16 مرداد 1392

10 ماه با گل زیبایم

ده ماهگیت مبارک عزیز دلم. انشاله که همیشه سالم و شاد باشی و پر انرژی مثل این روزها. دوست دارم هزار هزار تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. وای که چقدر زود گذشت این ده ماه به چشم برهم زدنی سپری شد و  بزرگ مرد کوچکم بزرگ و بزرگتر شد . این روزها خیلی عشقی ماه من. کلا در حال شیرین کاری و شیطنت هستی گاهی خسته می شم اما با خودم می گم زود این روزا تموم می شه و کوچولوی مامان بزرگ می شه و درگیر مشکلات زندگی پس بزار الان شاد باشه و از زندگی لذت ببره. این روزا پسرکم دور خونه راه می  ری البته یه کوچولو دست به وسائل می گیری و بدون گرفتن دست به جایی یه مدتی می ایسته و یه بار مبل رو ول کرد و دو قدم اومدی سمت مامان ...
16 مرداد 1392