کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

تولد فرشته ناز ما

سلام گل قشنگم. پسرک شیرینم الان دیگه کنارمی میبوسمت و بغلت میکنم. عزیز دلم شنبه ١٨ شهریور ١٣٩١ ساعت ١٠ و بیست دقیقه در بیمارستان دهخدا چشم به جهان گشودی و لبخند زیباتو نثار ما کردی . عزیزم چقدر زندگیمون با وجود تو زیباتره. دوست دارم گلکم
6 دی 1391

لحظه دیدار نزدیک است......

سلام عزیزک مامان. داریم لحظه لحظه به دیدار نزدیکتر میشیم. فقط ٣ شب دیگه تو دل ما مانی می مونی و با هم می خوابیم انشاله شب چهارم کنار هم هستیم. گلم می دونم خیلی دلم برای این روزا تنگ میشه اما برای دیدنت بی تابم. نگرانم نه برای خودم برای تو عزیز دلم....نگران سلامتیت هستم اما به خدا و بعد به دکترم اطمینان دارم مطمئن هستم گل قشنگ منو سلامت تحویلم می دن . از خدا می خوام به من نیرویی بده تا به خوبی مراقب گلم باشم. کوروشم این  روزا زیباترین حس دنیا یعنی حس مادری رو دارم در خودم پررنگ تر می بینم و همه اینارو مدیون تو هستم که داری این فرصت زیبا رو به من می دی. امیدوارم بتونم مادر لایقی باشم و از تو یه مرد بزرگ و به تمام معنا بسازم بدون هیچ عیب ...
6 دی 1391

انتظار یک هفته ای

گل قشنگم کوروش عزیز من . امروز برای آخرین بار صدای ناز قلبتو شنیدم انشاله هفته دیگه این موقع تو بغلمی. امیدوارم خیلی درد نداشته باشم که بتونم از همون لحظه اول برات مادری کنم عزیزکم. قراره شنبه دیگه یعنی ١٨ ام صبح ساعت ٧ بیمارستان باشیم برای عمل. نمی دونی عزیزم تو این هفته چه  حالی دارم باورم نمیشه دارم مامان میشم. با این که هشت ماه و چندروزه که تو دل مامانی هستی ولی تا نبینمت باور نمی کنم با اینکه با پاهای نازت تو شکم مامانی حرکت میکنی اما باورش برام سخته. دوست دارم زودتر این هفته بگذره و من گل نازم و ببوسم. دلم می خواد خوب شیر داشته باشم تا از لحظه اول بتونی با شیر خودم سیر بشی. عزیزم تا الان هرچی از خدا خواستم به خاطر وجود نازت دست ر...
6 دی 1391

مشخص شدن روز ورود فرشته ما به زمین

سلام گل قشنگ مامان. امروز آخرین نوبت دکتر رو داشتم البته با دکتر جدید. تاریخ زایمان رو ١٨ شهریور برامون تعیین کرد. میدونم تا اونموقع حسابی بزرگ و قوی و توپولی میشی جیگر مامان. عزیزم دوست داشتم هفته بعد بشه تا زودتر بغلت کنم اما اقای دکتر گفتن شما هر چی بیشتر اونجا بمونی سالمتر هستی منم به خاطر سلامتی گل قشنگم پا رو دلم گذاشتم و گفتم چشم٦ روز هم بیشتر منتظر دیدن روی ماه گل پسرم میشم وای که چه انتظار شیرینی!!!!!!  عزیزم فقط از خدا میخوام توی این ٢ هفته باقیمونده خوب از عزیز من محافظت کنه همونجور که ٨ ماه و اندی این لطف رو در حق ما کرده تا فرشته کوچیک ما که یه قلب پاک و آسمونی داره قدم به این کره خاکی بزاره و بشه نور چشم مامانی و بابایش.&...
6 دی 1391

نامه سوم

سلام گل قشنگم خوبی مامانی. قربون اون دل پاکت بشم که چه زود دعات اثر کرد. دیروز رفتم از بهترین دکتر وقت گرفتم که گل پسرمو بیاره بذاره توی آغوشم . مامانی دیگه چیزی نمونده تا لحظه دیدار اگه خدا بخواد دو هفته دیگه میتونم بغلت کنم و ببوسمت و از وجودت لذت ببرم. گلم هر چی به خط پایان نزدیکتر میشیم من دلم بیشتر میگیره از یه طرف خوشحالم از طرفی ناراحت . خوشحال چون من بابایی گل قشنگمونو میبینیم و به داشتنش میبالیم از طرفی ناراحت برای اینکه دلم برای لحظه هایی که توی دلم بودی باهات حرف میزدم تو هم با من ارتباط برقرار میکردی تنگ میشه. وای که چه لحظاتی رو باهم تجربه کردیم. مامان جون این دو هفته رو هم به من فرصت بده تا باز لذت ببرم .با همه دردایی که دارم ...
6 دی 1391

نامه دوم

این چند خط رو واسه پسر عزیزم مینویسم. خیلی دوست دارم بغلت کنم و بذارمت رو پشتم و تو موهامو بکشی، چون واسه من بهترینی که بهت افتخار میکنم. دوست دارم بزرگ که شدی هم همین جور بهت افتخار کنم. مطمئنم که همین جور میشه. تازه دارم احساس پدر و مادر خودمو نسبت خودم درک میکنم، چه حس قشنگیه و راست میگن تا بچه دار نشدی نمیفهمی پدر و مادر چه حسی دارن!دوست دارم واسه مامانت همیشه تکیه گاه باشی، چون میدونم اونم همچین حسی داره. پسرم بازم برات مینویسم
6 دی 1391

نامه اول

سلام عزیزدلم گل پسرم. امروز با بابایی این وبلاگو برات ساختیم تا خاطرات لحظاتی که با هم هستیم رو ثبت کنیم بعد که بزرگ شدی بخونیشون  گل قشنگم. الان که مینوسیم ٣٥ هفته ات تموم شده و وارد ٣٦ هفتگی شدی اگه خدابخواد ٢٥ روز دیگه تو بغل من و بابایی هستی گلم. خیلی دوست داریم عزیزترین ما ...
6 دی 1391

کوروش خان 3 ماه و نیمه در روایت تصویر

چقدر حوصلم سر رفته برم یکم ارگ بزنم نه بابا اصلا حسش نیست برم یکم استراحت کنم نه بغل مامانو می خوام اینجوری حال نمی ده.چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا نق می زنم جواب نداد این ترفند اصلا کتمو می پوشم میرم بیرون بزار اون دوربینو کنار می زنما بیا منو بغل کن   ...
6 دی 1391

کوروش و پسر خاله جونش رادین عزیز

  پسرک گلم چند روزی هست که فرصت نکردم چیزی برات بنویسم چون یه گل قشنگ و کوچولو به خانوادمون اضافه شده روزی که آقا کوروش ٣ ماه و پنج روز داشت در حالی که کنار مامانی خواب بود خبر دنیا اومدن پسر خاله رو شنید آقا رادین عزیز ما با کمی عجله همه رو غافلگیر کرد و زود اومد تا هم بازی کوروش جونم بشه  که امید وارم برای هم مثل برادر بشن و  سالیان سال با تن سالم زندگی کنن. اینم عکس شش روزگی رادین جون رادین خاله خیلی دوست دارم مخصوصا از لحظه ای که داشتم بهت شیر می دادم و زل زده بودی تو چشام بیشتر عاشقت شدم. البته آقا کوروشم نامردی نکرد و کمی به شیر آقا رادین پاتک زد تا هم به پسر خالش کمک کرده باشه تو شیر خوردن و هم حقشو بگیره.....
6 دی 1391