کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

اندر حکایت ماه ششم زندگی کوروش خان

1391/12/19 18:20
نویسنده : مامان و بابا
165 بازدید
اشتراک گذاری

  گل مادر امروز جمعه ١٨ اسفنده و شما ٦ امین ماه زندگی رو پشت سر گذاشتی و وارد  ماه ٧ ام شدی. ٦ ماهگیت مبارگ گل قشنگم انشاله ١٢٠ ساله بشی با تنی سالم و دلی شاد. این دعای هر روز و هر لحظه منه مادر برای تو پسر شیرینم.

و اما اندر حکایت کارهای کوروش خان در ماه ٦ ام.

پسرکم خبر اول اینکه دندونای بالایت هم جوونه زده البته روز های سختشو داری می گذرونی چون لثه هنوز شکافته نشده ولی دندونای خوشگلت معلومه چند شبی هست که بی تابی می کنی. امیدوارم همین روزها بزنه بیرون که گل پسرم راحت بشه. و اما از شیطنت هات بگم مادر که از الان حساب کار رو دادی دستمون. این روزها تو رورئک می شینی و اوایل فقط عقب و به پهلو می رفتی اما چند روزه جلو هم کمی میای و بالاخره هر جور شده خودتو به مقصد مورد نظرت می رسونی. اولین کار اینه که میای جلوی میز و با کشیدن رو میزی جای دستمال کاغذی رو پخش زمین می کنی و بعد رو میزی رو تو دهنت بعد که خسته شدی میری طرف تلویزیون و یه بار هم سیمش رو گرفتی تو دستت که کلی دعوات کردم که دیگه این کار خطرناکو نکنی. عاشق لب تابی. فکر کنم تا چند ماه دیگه کلا از دست ما در میاری . با غلت زدن های متوالی خودتو می رسونی به سفره و همه رو به هم می ریزی و با غلت زدن کل فرش رو طی می کنی. این روزها با تاب هم خیلی حال می کنی.  چند روزی هم هست که وقتی من رومی خوای تو گریه هات می گی ما.....اما امروز به شوخی دعوات کردم و مثلا باهات قهر کردم لباتو برچیدی و تو حالت گریه گفتی ماما.....نمی دونی چه حالی کردم خستگی این ٦ ماه رو ار تنم در بردی گل ماماننننیییییییییییییییییییییییی. وقتی عمه بهت می گه بابا کو به بابا نگاه می کنی و وقتی می گه مامانت کو به من . فربون پسر باهوشم برم من.این روزها رفتن مارو درک میکنی چند روزه وقتی صبح ما از خونه می ریم بیرون گریه می کنی و وقتی ظهر برمی گردم خونه آنچنان با دیدن من ذوق می کنی و قهقه می زنی که من فردا رو به عشق دیدن این لحظه به انتظار می شینم. تا میام دستاتو باز می کنی و خودتو پرت می کنی طرفم اما من تا برم دستامو بشورم که مبادا شما عزیز دل بیمار شی گریه می کنی . وقتی بغلت می کنم انگار دنیارو بهت دادن سرتو می ذاری رو شونم و تند تند می خندی. منم تمام خستگی اون روز از تنم بیرون می ره.عاشق لب برچیدنتم مامان. پسرکم غذا خور هم شدی خداروشکر تا الان بد غذا نبودی و اذیتی نداشتی حتی اگه یه طعمی برات جالب نبوده .که اینو از چهرت که در هم می کشی می فهمم. باز هم هر چند قاشقی که بهت بدم رو می خوری قربون پسر گلم برم من . اینم چند تا عکس از پسر گلم

قربون پسر فرهیخته و کتاب خونم

فردا هم میریم برای واکسن امیدوارم این دفعه هم مثل سری قبل راحت باشه و گلم اذیت نشه.آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)