کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

خداوندا یاریمان کن تا بهترین ها را در این گنجینه خاطرات برای نور چشممان ثبت کنیم

بسم الله الرحمن الرحیم

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ * و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین

18 ماهگی گلم

عزیز دل مامان امروز 18 ماهت تموم شد .  یک سال و نیمگیت مبارک عشقممممممممممممممممممممم. انشاله همیشه سالم و شاد باشی گلم.  فردا واکسن 18 ماهگی رو در پیش داریم الان چند ماهه که عزای این واکسن رو تو دلم دارم خدا به خیر بگذرونه. تو که حتی تو خواب هم نمی ذاری من دست به دماغ کوچولوت بزنم و تمیزش کنم اخه چجوری فردا اجازه می دی به پاهای کوچولوت واکسن بزنن . خلاصه که خیلی تو فکرشم فکر کنم تا صبح خوابم نبره......ههههههههههههههههههه. فردا میام برات  تعریف می کنم  که چطوری گذشت. الان ذهنم درگیره گلممممممممممممممممممم.    
18 اسفند 1392

برای پسرم

مرد کوچک مادر فدای قدو بالایت خوب به حرفهای مادرت گوش کن حرفهایِ شاید تلخ و سنگینیست اما باید از همین بچگی ات برایت بگویم تا در آینده اماده باشی برای مرد شدن تو قرار است مرد خوبی شوی مرد خوب بودن کار سختیست اینکه قوی باشی اما مهربان صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند اینکه باید گلیم خودت را از آب بکشی بیرون و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی عزیز دل مادر تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی و بعد عشقت عشق چیز عجیبی نیست حسی است مثل موقع هایی که صدایم میکنی : مادر من میگویم : جان مادر و به همین مقدسیست ...
18 اسفند 1392

17 ماهگی

عزیز دل مادر 17 امین ماهگرد زندگیت مبارک انشاله همیشه سالم و شاد باشی.  عزیز دلکم این روزا بی نهایت شیرین و البته شیطون تر شدی. این روزا کارت شده تقلید کردن و توی این کار آنچنان حرفه ای عمل می کنی که به طور قطع می تونم بگم ازت یه بازیگر عالی در میاد. هر کاری که ما بکنیم دقیقا همونو تکرار می کنه از خنده هامون تا سرفه و عطسه و کار خونه و......حرف زدنتم که قربونت برم خوبه تقریبا همه کلمات رو ادا می کنی البته شاید کامل و درست نباشه اما خیلیاش درسته و بقیش هم قابل فهم. چند روز پیش داشتی مدام در یخچال و فریزر رو باز می کردی و من هر چی گفتم نکن و برات توضیح دادم فایده نداشت تا اینکه گفتم باهات قهرم و  رفتم دنبالم اومدی مدام می گفتی مامان...
27 بهمن 1392

16 ماه گذشت

 عزیز دل مامان 16 ماه از زندگی رو طی کرد و قدم های کوچک و استوارش رو در ماه 17 ام قرار داد خیلی خوشحالم گلم. انشاله که همیشه سال و شاد باشی.  نمی دونم از کجا بگم و بنویسم توی این مدت که ننوشتم خیلی اتفاق ها افتاده اول از همه رفتیم شیراز خونه باباجون اولش کمی غریبی کردی و بعدش با همه جور شدی  اونجا خیلی بهت خوش گذشت همه دوست داشتن و باهات بازی می کردن خونه باباجون هم بزرگ بود و حیاط دار و توی حیاط هم مرغ و خروس شما هم عاشق مرغ و خروسا شده بودی همش می گفتی بریم گوگولی یعنی قوقولی. اونجا یاد گرفتی که عمو و عمه رو صدا بزنی به هر دوشون می گفتی عم. دو روزم خونه پدر بزرگ بابایی  رفتیم اونجا بچه زیاد بود مخصوصا هم سن شما کلی با ا...
25 دی 1392

15 ماهگی

 عزیز دلم قند عسلم ١٥ ماهگیت مبارک انشاله  ٣ ماه دیگه یک سال و نیمه می شی. این روزها شیطنت هات خطرناک تر شده و البته کمی حرف گوش کن هم شدی . در کل خیلی باحالی و من و بابایی کلی باهات حال می کنیم. قراره چند رور دیگه بریم شیراز خونه باباجون اینا امیدوارم توی راه بهت سخت نگذره و مریض نشی تا اونجا کلی بهت خوش بگذره. بوس یرای پسر گلم
25 دی 1392