کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

ازپارسال تا امسال

1392/6/6 12:58
نویسنده : مامان و بابا
231 بازدید
اشتراک گذاری

 کوروش عزیزم پارسال این روز ا من و بابایی بی تاب دیدنت بودیم  کلی استرس داشتم و مشتاق دیدارت تقریبا از این موقع ها بود که بی خواب شدم اصلا شبا نمی تونستم بخوابم  در چنین روزی رفتیم با بابایی پیش دکتر و روز دیدار با شمارو برای ما تعیین کرد ١٨ شهریور. اخ که چقدر این عدد رو دوست دارم چقدر این ماه رو دوست دارم  حتما خودت می دونی دلیلش رو. پارسال این موقع ها مامان جون اومد پیشمون و بعد هم خانواده بابایی اومدن همه منتظر روز ١٨ ام بودیم چه روزهایی بود پر از انتظار و اضطراب...... و اما شهریور امسال یه وروجک کوچولو با تاتی تاتی هاش خونه رو دور می زنه دلبری می کنه  شیطنت می کنه یاد می گیره تقلید می کنه سعی می کنه حرف بزنه حتی یه چند روزیه که قهر می کنه  . باورم نمی شه انقدر زود گذشت و انقدر زود جلوی چشمام قد کشیدی و بزرگ شدی و چشم رو هم بذارم انقدر بزرگ شدی که ...... نمی دونم در آینده چی می شه نمی خوامم که بدونم می خوام فقط از حضورت لذت ببرم لمست کنم بوت کنم عاشقتر بشم انقدر عاشق که از عشقت بمیرم عزیزکم.  از قهر کردنت بگم تا یه چیزی بخوای و ما بهت ندیم یا از دستت بگیریم  جیغ می زنی و خودتو از ما دور می کنی ترجیحا چهار دست و پا می ری چون تندتر می شه  بعد روبروی ما می شینی از دور اخم می کنی لباتو آویزون می کنی و زیر چشی نگامون می کنی و غر می زنی . چند وقتی هم هست خیلی می زنی  با دست تو صورت خودت. عزیزکم تو راه رفتن خیلی بهتر شده تقریبا دیگه ترجیح می دی راه بری تا چهار دست و پا. دندونای آسیاب هنوز متورمن اما خبری ازشون نیست اما خداروشکر بی تابی نمی کنی.کلی هم کلمه خوشگل بلد شدی تا الان. وقتی بابایی نیست می گم بابایی کو می گی دفت یعنی رفت بعد می پرسم کجا می گی دد. وقتی بابا می خواد بره بیرون هم کلی گریه و زاری پشتش داری که گاهی مجبور می شم تا پایین ببرمت و بیارم که آروم بشی. وقتی می گم تموم شد دستاتو خیلی خوشگل برمی گردونی می گی نیست. دو سه بار در واحد بغلی بسته شد صداش اومد تو خونه ما تا شنیدی گفتی دفت. توپتو شوت می کنی می گم توپت کو می گی دفت. راستی ریاضی هم باهات کار کردم تا می گم ١ و ٢ شما می گی سه. چند وقتی هم هست به همه چیزایی که نبابد دست بزنی می گی جیز با انگشت نشون می دی می گی جیز اما بازم بهش دست می زنی . دیشب فر روشن بود طبق معمول رفتی طرف گاز تا دستت خورد به بدنش دیدی گرمه گفتی داغ. چای می بینی هم می گی داغ.  یه روز رفتی توی آشپز خونه دیدم صدات در نمیاد تا اومدم دیدم شکر پاشو از روی کابینت انداختی روی زمین و شکراشو می مالی به زمین و مشت مشت می خوری انقدر به سر و صورتت مالیده بودی که یه راست بردمت تو حموم حالا بماند که چه بلایی سر آشپزخونه آوردی بابایی هم سریع ازت فیلم گرفت .  به بیسکویت می گی جیز جیز عاشقشی مدام اونجایی که بیسکویتاتو می ذارم رو با دست نشون می دی می گی جیز جیز. عاشقتم گلممممممممممممممممم ١٢ روز دیگه تولد ١ سالگیته . چقدر زود گذشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)