کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

11 ماهگی

1392/5/20 15:06
نویسنده : مامان و بابا
302 بازدید
اشتراک گذاری

 پسر نازم فردا ١١ ماهه می شی. ١١ امین ماهگرد زندگیت مبارک عزیزدلم. ١ ماه دیگه می شه ١ سال که در کنار ما هستی و به زندگی ما رنگ و بوی دیگه ای دادی. الانم بیدار شدی و نمی ذاری تایپ کنم. بعدا دوباره میام و برات از این  روزها می نویسم تا برای همیشه یادمون بمونه.

با سلام مجدد الان یه روز دیگه است و شما خوابی و من اومدم برات بنویسم گلم.

کوروش ١١ ماهه من این روزها با ترس و لرز دو تا قدم کوچولو برمی داره و بعد می شینه رو زمین و ترجیح می ده بقیشو چهار دست و پا بره.این روزها درد دندونای آسیاب شروع شده و آرامش شبانه خونه مارو کمی به هم ریخته که انشاله به زودی بزنه بیرون این جواهرات گرانبها و .......

عزیزکم این روزا با شنیدن هر نوع موسیقی در هر حالتی که باشی شروع به تکون خوردن و پیچ و تاب دادن بدن خوشگلت هستی انقدر ناز  که دلمون می خواد بخوریمت. تا می گم الو هر چی دستت باشه رو می ذاری رو گوشت اگه چیزی دستت نباشه دستتو مشت می کنی و می ذاری کنار گوشت. جدیدا از جارو برقی می ترسی امروز رفتی کنارش و می زدی روش می گفتی بد بد گفتم به کی می گی بد با انگشت اشاره  جارو رو نشون دادی گفتی این. فکر کردم اشتباه شنیدم  دو سه بار ازت پرسیدم هر بار همین جوابو دادی قربون پسر شیرین زبونم برم من. دیروز عصر گفتم لباس بپوشیم بریم پارک  وقتی لباس تنت کردم و گفتم کوروش کجا بریم گفتی پا  تا رسیدن جلوی پارک هر بار ازت سوال کردم گفتی پا.... تقریبا با همین کلمات نصفه و نیمه منظورتو به ما می فهمونی. به راحتی از مبل بالا می ری و پایین میای جدیدا هم که گیر دادی به آیفون می ری رو مبل و بر می داری و دکمه هاشو دستکاری می کنی.جدیدا خیلی به بی بی انیشتن علاقه نشون می دی می ذارمت جلوی تلویزیون و تو کاسه چند تا بیسکویت می ریزم می شینی اونا رو می خوری و کارتون نگاه می کنی جالب اینه که خیلی تقلید می کنی از عروسکا و نی نی های توی بی بی انیشتن صدا ها ی اونا رو در میاری و کاراشونو انجام می دی . دیروز موقع نهار یه بشقاب و یه قاشق بر داشتی قاشق رو تو بشقاب حرکت می دادی و کلی صدا تولید می کردی بعد قاشق رو می بردی سمت دهنت مثلا ادای غذا خوردن مارو در میاوردی  خیلی باحال و خواستنی شدی گلم. ماه دیگه ١ ساله می شی و من از الان در تدارک یه جشن کوچولوی به یاد مودنی هستم برات تا خاطره سال گذشته و ورودت به خونه خودت رو دوباره زنده کنیم.  اگه کار بدی انجام بدی مثل گاز گرفتن می می اونم به شدت که جیغ مامان درمیاد بعد من دعوات می کنم و اخم می کنم تو هم برای اینکه منو بخندونی شروع می کنی یکی یکی شیرین کاریات رو رو می کنی از الو گرفته تا دس دسی و رقص و بای بای تا مامان بخنده و اخماش باز بشه.این روزا یه حس عجیبی دارم برای من شهریور حال و هوای خا صی داره هم خوشحالم هم غمگین . خوشحال چون تو رو خدا تو ی شهریور بهم داد. غمگین چون توی شهریور سال قبلش یه عزیز رو از دست دادیم یه هجرت تلخ.  بزرگ مرد مامان منو ببخش که این روزا به خاطر اون حال و هوای غمگین زندگیم گاهی چشام خیس می شه و شما با تعجب به من نگاه می کنی ببخش اگه به قول قدیما گاهی شیر حرص و جوش و غصه می ریزم تو شکمت .وقتی بزرگ شدی وقتی انقدر مرد شدی که شونه هات تحمل سر مامان رو داشت برات از این قصه تلخ حرف می زنم تا تو هم به مامان حق بدی که چرا غمگینه.  اما گلم  تسکین این غم بزرگ خنده های تو  لمس کردنت و در آغوش کشیدنته. عشق بی  حد و مرزمممممممممممممممممممممممممم تقدیم تو باد. بوس بوس 

اینم یه عکس داغ و تازه از شاخ شمشادم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)