کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

کوروش در نی نی پارتی و جوانه زدن مروارید هایش

  عزیز دلم دوشنبه 18 دی همزمان با 4 ماهه شدنت به تهران رفتیم تا در نی نی پارتی که مریم جون مامان یاسمینای عزیز ترتیب داده بود شرکت کنیم. خیلی خوش گذشت شما هم پسر خوبی بودی و نسبت به دوستای همسن خودت واکنش نشون می دادی. امیدوارم سالیان سال باهم دوست بمونید. بعد از مهمونی رفتیم پیش دکتر نریمان تا شمارو چکاپ کنه از همه چیز راضی بودن و غذا رو هم برای شما از پایان 5 ماهگی تجویز کردن که به امید خدا با لعاب برنج و فرنی و سرلاک شروع کنیم و شما غذاخور بشی قربونت برم که تا اسم غذا رو شنیدی دست به کار شدی و جوونه های خوشگلتو رو کردی. امروز یعنی 19 دی در حین بازی کردن دست منو بردی تو دهنت منم حس کردم لثه ات قلمبه شده با زور دهن کوچولوتو باز کردم و...
19 دی 1391

کوروش 4 ماهه من

  عزیز دل مامان ٤ ماهه شدنت مبارک بازم ١ ماه گذشت و پسرک من بزرگتر شد و شیرین تر. عزیز دلم انشاله ١٢٠ ساله بشی.چهار ماهه شدنت با اتفاقای جالبی همراه بود که به صورت جداگانه برات می نویسم گل قشنگم.   ...
19 دی 1391

شیطنت های کوروش خان

عزیز دل مامان این روزا خیلی شیطون  نمکی شدی و البته بد اخلاق. البته کم کم داری بر می گردی به روزهای خوبت اما از شنبه گذشته تا امروز خیلی نق زدی و بی قراری داشتی که البته ما گذاشتیم پای لثه هات که اذیتت می کنه و سعی کردیم به دل نگیریم   اما امروز حس می کنم بهتر شدی. از اولین باری که غلت زده بودی چند بار ناموفق غلت زدی و دیگه بی خیال شدی اما پریشب یعنی در 3 ماه و 18 روزگی دوباره شروع کردی به غلت زدن اونم به طور حرفه ای دیگه نمی شه رو بالش بخوابونمت و برم دنبال کارام تا می خوابونم سریع غلت می زنی حتی شبا تو خوابم ول کن نیستی عزیز مامان. جدیدا هم توی تختت که می ذارمت کلی می چرخی و پاهاتو از نرده ها اویزون می کنی ای شیطون اینم شگر...
9 دی 1391

بدون عنوان

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن. یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت  راعوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر. وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو. وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده… همانگونه که تو اولین قدمه...
6 دی 1391

درد دل های مادرانه

پسر گلم الان که می نویسم شما ٣٦ روزته و بعد کلی گریه و بی قراری تو بغل مامانی خوابیدی و من جرات نمی کنم شمارو تو تختت بزارم که مبادا بیدار نشی. گل قشنگم اون همه صبر و شکیبایی رو چجوری توی این چند روز از دست دادی نمی دونم. چند روزه داری اون روی سکه رو هم به ما نشون می دی دو بار اخر شب گریه های خیلی بدی کردی و کلی من و بابایی رو ترسوندی امروزم که به هیچ صراطی مستقیم نبودی تا بالاخره خوابیدی. گلکم وقتی اینجوری گریه می کنی و با هیچ چیزی آروم نمی شی احساس ناتوانی و بی لیاقتی می کنم فکر می کنم توانایی مراقبت از شما رو ندارم و تو دلم به خودم لعنت می فرستم که چرا باعث آزارت شدم. وقتی گریه می کنی و با روشن شدن سشوار اروم میشی و یه آه میکشی و به فکر ...
6 دی 1391

40 روزگی کوروش خان ما

پسرک عزیزم ٤٠ روزه شدی مبارک باشه گل قشنگم.دیروز غروب بابایی مارو برد بیرون با ماشین گشتی زدیم  اول با کلی تعجب  بیرونو نگاه میکردی که حس کردم تکون نمی خوری دیدم خوابت برده عزیزم . بعد از کمی گردش و خرید برگشتیم خونه پسرم همچنان در خواب ناز بسر میبرد تا اینکه سرحال بیدار شدو بعد نیم ساعت دست و پا زدن و بازی کردن رفتیم حموم. کلی توی حموم حال کردی. عزیزم عاشق حمومه خداکنه همیشه همینجوری بمونه. پسرکم چندروزی میشه که بداخلاق شدی و جیغ های بنفش میکشی  نمی خوام بعدا که خاطراتتو می خونی با خودت بگی مامانم همش ازم تعریف کرده و خوبی ها رو نوشته پس کمی از سختی های در کنار تو بودن می نویسم که واقعی به نظر برسه. عزیزم چند روزه بی تابی می...
6 دی 1391

عزیز یک ماهه ما

پسرگلم امروز یک ماهه شدی. یک ماهه که داریم با هم زندگی می کنیم چقدر زود گذشت. عزیزم خیلی پسر خوبی بودی تو این یک ماه اما امروز از ساعت ١ ظهر بیدار بودی تا ٨ شب اولش خوب و آروم بودی اما از ٥ به بعد گریه کردی دل درد داشتی مامانی خیلی برای من و بابایی سخت بود که درد کشیدنتو ببینیم .منو ببخش مامان جون فکر کنم مقصر من بودم که تو خوردن غذا رعایت نکردم . سعی می کنم از این به بعد چیزایی بخورم که باعث دل دردت نشه. اینم عکساییه که امروز ازت گرفتم . ...
6 دی 1391

اولین لبخند فرشته من

پسر گلم . امروز بیست و سومین روزیه که قدم های کوچولو و پر برکتتو به خونمون گذاشتی. خیلی زود گذشت مثل یه خواب شیرین. پسرم خیلی گل و آقا هستی اصلا اذیتی نداری جز شیر و یه جای گرم و نرم هیچی نمی خوای البته بگم که کمی بغلی شدی تا تو بغلمی راحت می خوابی فارغ از دنیا تا می زارمت توی رختخوابت بیدار میشی. عزیزم من از در آغوش کشیدنت لذت میبرم ولی اگه این برات بشه یه عادت سخت میشه برای خودتم خوب نیست. عزیزکم خداروشکر میکنم بابت سلامتیت و اینکه خدا یه پسر سالم و باهوش بهمون داده. خداروشکر خیلی هوشیار هستی جوری به من و بابایی نگاه میکنی که انگار واقعا مارو میشناسی. صدامونو که کاملا تشخیص میدی. وقتی بیداری میذاریمت جلوی تلویزیون کاملا توجه میکنی . ام...
6 دی 1391

13 روز شیرین هم گذشت

پسر گلم عزیزکم عشق مامان روزها دارن به سرعت میگذرن و من شاهد بزرگ شدنتم. با اینکه این روزها کمی بی خواب شدم و هنوز بعضی از علائم دوران بارداری (کهیر و خارش) ازارم میده اما با وجود تو گل قشنگم همه اینها قابل تحمله و در مقابل داشتنت هیچه. عزیزم کلا پسر خوبی هستی تا الان که اینجوری بوده آروم و متینی. گریه های الکی نداری خداروشکر تا الان دل درد هم نداشتی و امیدوارم هیچوقت هم هیچ دردی نداشته باشی که من طاقت ندارم ببینم عزیزم درد بکشه. امروز هم بعد از ٨ روز حلقه ختنه ات افتاد و کاملا مرد شدی.عزیزم وقتی موقع شیر خوردن لج میکنی کلی با دستات به مامان حمله میکنی و دست و سینه مامان رو زخمی کردی. میخوای خودت سینه رو بزاری دهنت .عزیز عجول من نوبت این هم...
6 دی 1391