درد دل های مادرانه
پسر گلم الان که می نویسم شما ٣٦ روزته و بعد کلی گریه و بی قراری تو بغل مامانی خوابیدی و من جرات نمی کنم شمارو تو تختت بزارم که مبادا بیدار نشی. گل قشنگم اون همه صبر و شکیبایی رو چجوری توی این چند روز از دست دادی نمی دونم. چند روزه داری اون روی سکه رو هم به ما نشون می دی دو بار اخر شب گریه های خیلی بدی کردی و کلی من و بابایی رو ترسوندی امروزم که به هیچ صراطی مستقیم نبودی تا بالاخره خوابیدی. گلکم وقتی اینجوری گریه می کنی و با هیچ چیزی آروم نمی شی احساس ناتوانی و بی لیاقتی می کنم فکر می کنم توانایی مراقبت از شما رو ندارم و تو دلم به خودم لعنت می فرستم که چرا باعث آزارت شدم. وقتی گریه می کنی و با روشن شدن سشوار اروم میشی و یه آه میکشی و به فکر فرو میری فکر میکنم از اینکه دعوت مارو قبول کردی و اومدی پیش ما ناراحتی . گلکم اون لحظه به چی فکر می کنی؟ اینکه ما به فکرت نیستیم....به خدا که هستیم همه فکر و دغدغه من و بابایی فقط و فقط شمایی. پسرکم وقتی می بینم زور زدنات که خیلی عذابت میده تو بغل من کم میشه حاضرم یه عمر بشینم و فقط تو رو در آغوش بگیرم. وقتی تو بغلم فارغ از غم دنیا خوابیدی دلم می خواد زمان همون جا متوقف بشه و من فقط نگاهت کنم. عشق بی همتای من با اون دل مهربونت دعا کن که مامانی زودتر رگ خواب شما رو بدست بیاره تا برای هر دو مون راحت تر بشه.عزیزم ببخش که یه وقتایی از کوره در میرم و سرت یه داد کوچولو میزنم و بعدشم که اینجوری مثل فرشته ها می خوابی عذاب وجدان می گیرم و کلی ماچت میکنم و قربون صدقت میرم.عزیز دوست داشتنی من عاشقتم.