کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

اولین پیاده روی کوروش خان

پسرک شیرینم امروز ٥٧امین روز باهم بودنمونه. این روزها با همه سختی ها و دلتنگی هاش برام شیرین و دوست داشتنیه چون تو رو دارم عزیزترین و با ارزشترین موجود این دنیارو. این روزها خیلی تغییر کردی یه روز آرومی یه روز دیگه نه البته خیلی گریه نمیکنی اما دلت می خواد فقط توی بغل باشی حتی موقع خواب حتی چند شب ساعتها تو بغلم خوابیدی یا روی شکمم باهم دوتایی خوابیدیم خیلی برام لذت بخشه اما میترسم برات عادت بشه. دیروز عصر حس کردم علت غر زدنات اینه که حوصله ات تو خونه سر رفته دل و زدم به دریا و لباس گرم تنت کردم دوتایی رفتیم بیرون اولش می ترسیدم گریه کنی اما انقدر بیرون برات جالب بود که صدات در نیومد تمام مدت به اطراف نگاه می کردی بعد نیم ساع...
10 آذر 1391

دوماهگی عزیزم و واکسن

عزیز دلم چهارشنبه ١٨ آبان دو ماهت به پایان رسید باورم نمیشه که دو ماه دارم با این فرشته زیبای کوچولو زندگی میکنم. پنجشنبه صبح با بابایی رفتیم بهداشت تا واکسن بزنیم من خیلی ناراحت بودم از بی تابی کردن و دردت میترسیدم خلاصه رفتیم داخل اتاق و خانوم پرستار به من گفت شمارو بزارم روی تخت و پاهاتم محکم بگیرم منم با هزار ترس اینکارو کردم قلبم داشت از سینم خارج میشد چشامم بستم تا چهره عزیزدلم و وقتی درد میکشه نبینم که صدای اولین جیغ رو شنیدم بله اولین واکسن تزریق شد و شما گریه میکردی اما نمیتونستم بغلت کنم باید صبر میکردم بعدی رو بزنه منم شروع کردم باهات گریه کردن سخت ترین لحظه زندگیم بود اون لحظه خلاصه بعدی هم تزریق شد و باز جیغ و گریه اما ب...
10 آذر 1391

75 روز با کوروش

عزیز دلم امروز ٧٥ روزه که چراغ خونمون و روشن کردی و من و بابایی هر روز بیشتر عاشقت می شیم. این روزهام که با شیرین کاریات بیشتر دلمونو می بری کلی با مامانی حرف میزنی از ته دل . خیلی دوست داشتنی میشی وقتی باهام حرف میزنی انگار داری یه داستان جالب تعریف می کنی دیشب بابایی کلی ازت فیلم گرفت تا به یادگار بمونه حرفای شیرین قندعسلم.  جدیدا خنده هاتم با صدا شده خیلی شیرین.دوست دارم همیشه برام بخندی بعضی وقتا خیلی آروم و متینی جوری که همش دلم برات می سوزه اما یه وقتایی هم خیلی اذیت می کنی مثل دوروز پیش که توی ٢ شبانه روز کلا ١٠ ساعت هم نخوابیدی فقط دلت بازی و گشتن توی خونه رو می خواد قربون اون پسر کنجکاوم برم که با دقت همه جارو زیر نظر داره و ب...
10 آذر 1391

اولین سفر کوروشی

پسرک گل مامان پنجشنبه برای اولین بار مسافرت طولانی رو تجربه کردی. قرار بود ٦ ساعت تو ماشین باشه پسری. البته برعکس  دفعه های قبل که تا پات میرسید به ماشین خواب بودی . ایندفعه بیشتر بیدار بودی و کمی هم غر زد ی اینجور که معلومه مثل مامانی حوصله ماشین و مسافرت رو نداری البته فقط توی راه رو. چون  خونه مامان جون کلی بهت خوش گذشت حسابی همه دور و برت بودن و دایی جونتم کلی باهات بازی می کرد.اونجا هم خیلی پسر خوبی بودی خوب می خوابیدی تازه دایره لغاتتم اونجا زیاد شدن. یه شب که داشتیم باهات حرف میزدیم گفتی بوو... کلی حال کردیم از اون روزم حسابی حرف میزنی با پرده با مبل ..خلاصه با هر چیزی که تو دیدت باشه گپ میزنی. خواب روزت خیلی کم شده دی...
10 آذر 1391

عزیزم شمارش معکوس شروع شد

سلام گل قشنگ مامان. مي دونم كه خوبي اينو از حركات قشنگت مي فهمم. خداروشكر مي كنم عزيزكم به خاطر سلامتيت. ماماني بي تابم از الان 11 روز ديگه مونده تا روز موعود. تولد گل زيبا و بي همتاي من. پسر عزيزم ديشب مامان جون(مامي خودم) اومده پيشمون به زودي مامان جون و باباجونتم(مامان و باباي بابايي) ميان تا باهم منتظر اومدن گلمون باشيم. خيلي خوشحالم با اينكه اين روزا خيلي سنگين شدم اما با انرژي بيشتري همه چيزو دارم پشت سر مي زارم . ميخوام ازآخرين روزاي بارداري نهايت لذتو ببرم . پسركم شيرينم دلم براي اين حركتاي قشنگت تنگ ميشه. اين روزا كاملا پاهات رو از روي شكمم ميتونم ببينم بابايي هم كلي برات ذوق ميكنه. از ديروز ظهر كه خوابتو ديده بي تابتر شده انگار ت...
7 شهريور 1391