کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

دلتنگی بابا

بابائی گلم چه کردی با من که اینقدر وابسته ات شدم. این یک هفته ای که با مامان رفتی مسافرت بابائی دلش برات یه ذره شده، اینا هم واسه  کاریه که شروع کردم! خیلی دوست دارم پسر نازم. زود زود میام تا ببینمت،‌تازه میفهمم که پدرها چه حسی دارن. اوج عشق من نسبت به تو کوروش جان   ...
8 بهمن 1391

کوروش در نی نی پارتی و جوانه زدن مروارید هایش

  عزیز دلم دوشنبه 18 دی همزمان با 4 ماهه شدنت به تهران رفتیم تا در نی نی پارتی که مریم جون مامان یاسمینای عزیز ترتیب داده بود شرکت کنیم. خیلی خوش گذشت شما هم پسر خوبی بودی و نسبت به دوستای همسن خودت واکنش نشون می دادی. امیدوارم سالیان سال باهم دوست بمونید. بعد از مهمونی رفتیم پیش دکتر نریمان تا شمارو چکاپ کنه از همه چیز راضی بودن و غذا رو هم برای شما از پایان 5 ماهگی تجویز کردن که به امید خدا با لعاب برنج و فرنی و سرلاک شروع کنیم و شما غذاخور بشی قربونت برم که تا اسم غذا رو شنیدی دست به کار شدی و جوونه های خوشگلتو رو کردی. امروز یعنی 19 دی در حین بازی کردن دست منو بردی تو دهنت منم حس کردم لثه ات قلمبه شده با زور دهن کوچولوتو باز کردم و...
19 دی 1391

کوروش 4 ماهه من

  عزیز دل مامان ٤ ماهه شدنت مبارک بازم ١ ماه گذشت و پسرک من بزرگتر شد و شیرین تر. عزیز دلم انشاله ١٢٠ ساله بشی.چهار ماهه شدنت با اتفاقای جالبی همراه بود که به صورت جداگانه برات می نویسم گل قشنگم.   ...
19 دی 1391

شیطنت های کوروش خان

عزیز دل مامان این روزا خیلی شیطون  نمکی شدی و البته بد اخلاق. البته کم کم داری بر می گردی به روزهای خوبت اما از شنبه گذشته تا امروز خیلی نق زدی و بی قراری داشتی که البته ما گذاشتیم پای لثه هات که اذیتت می کنه و سعی کردیم به دل نگیریم   اما امروز حس می کنم بهتر شدی. از اولین باری که غلت زده بودی چند بار ناموفق غلت زدی و دیگه بی خیال شدی اما پریشب یعنی در 3 ماه و 18 روزگی دوباره شروع کردی به غلت زدن اونم به طور حرفه ای دیگه نمی شه رو بالش بخوابونمت و برم دنبال کارام تا می خوابونم سریع غلت می زنی حتی شبا تو خوابم ول کن نیستی عزیز مامان. جدیدا هم توی تختت که می ذارمت کلی می چرخی و پاهاتو از نرده ها اویزون می کنی ای شیطون اینم شگر...
9 دی 1391

بدون عنوان

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن. یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت  راعوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر. وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو. وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده… همانگونه که تو اولین قدمه...
6 دی 1391

درد دل های مادرانه

پسر گلم الان که می نویسم شما ٣٦ روزته و بعد کلی گریه و بی قراری تو بغل مامانی خوابیدی و من جرات نمی کنم شمارو تو تختت بزارم که مبادا بیدار نشی. گل قشنگم اون همه صبر و شکیبایی رو چجوری توی این چند روز از دست دادی نمی دونم. چند روزه داری اون روی سکه رو هم به ما نشون می دی دو بار اخر شب گریه های خیلی بدی کردی و کلی من و بابایی رو ترسوندی امروزم که به هیچ صراطی مستقیم نبودی تا بالاخره خوابیدی. گلکم وقتی اینجوری گریه می کنی و با هیچ چیزی آروم نمی شی احساس ناتوانی و بی لیاقتی می کنم فکر می کنم توانایی مراقبت از شما رو ندارم و تو دلم به خودم لعنت می فرستم که چرا باعث آزارت شدم. وقتی گریه می کنی و با روشن شدن سشوار اروم میشی و یه آه میکشی و به فکر ...
6 دی 1391

40 روزگی کوروش خان ما

پسرک عزیزم ٤٠ روزه شدی مبارک باشه گل قشنگم.دیروز غروب بابایی مارو برد بیرون با ماشین گشتی زدیم  اول با کلی تعجب  بیرونو نگاه میکردی که حس کردم تکون نمی خوری دیدم خوابت برده عزیزم . بعد از کمی گردش و خرید برگشتیم خونه پسرم همچنان در خواب ناز بسر میبرد تا اینکه سرحال بیدار شدو بعد نیم ساعت دست و پا زدن و بازی کردن رفتیم حموم. کلی توی حموم حال کردی. عزیزم عاشق حمومه خداکنه همیشه همینجوری بمونه. پسرکم چندروزی میشه که بداخلاق شدی و جیغ های بنفش میکشی  نمی خوام بعدا که خاطراتتو می خونی با خودت بگی مامانم همش ازم تعریف کرده و خوبی ها رو نوشته پس کمی از سختی های در کنار تو بودن می نویسم که واقعی به نظر برسه. عزیزم چند روزه بی تابی می...
6 دی 1391