کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

عزیز یک ماهه ما

پسرگلم امروز یک ماهه شدی. یک ماهه که داریم با هم زندگی می کنیم چقدر زود گذشت. عزیزم خیلی پسر خوبی بودی تو این یک ماه اما امروز از ساعت ١ ظهر بیدار بودی تا ٨ شب اولش خوب و آروم بودی اما از ٥ به بعد گریه کردی دل درد داشتی مامانی خیلی برای من و بابایی سخت بود که درد کشیدنتو ببینیم .منو ببخش مامان جون فکر کنم مقصر من بودم که تو خوردن غذا رعایت نکردم . سعی می کنم از این به بعد چیزایی بخورم که باعث دل دردت نشه. اینم عکساییه که امروز ازت گرفتم . ...
6 دی 1391

اولین لبخند فرشته من

پسر گلم . امروز بیست و سومین روزیه که قدم های کوچولو و پر برکتتو به خونمون گذاشتی. خیلی زود گذشت مثل یه خواب شیرین. پسرم خیلی گل و آقا هستی اصلا اذیتی نداری جز شیر و یه جای گرم و نرم هیچی نمی خوای البته بگم که کمی بغلی شدی تا تو بغلمی راحت می خوابی فارغ از دنیا تا می زارمت توی رختخوابت بیدار میشی. عزیزم من از در آغوش کشیدنت لذت میبرم ولی اگه این برات بشه یه عادت سخت میشه برای خودتم خوب نیست. عزیزکم خداروشکر میکنم بابت سلامتیت و اینکه خدا یه پسر سالم و باهوش بهمون داده. خداروشکر خیلی هوشیار هستی جوری به من و بابایی نگاه میکنی که انگار واقعا مارو میشناسی. صدامونو که کاملا تشخیص میدی. وقتی بیداری میذاریمت جلوی تلویزیون کاملا توجه میکنی . ام...
6 دی 1391

13 روز شیرین هم گذشت

پسر گلم عزیزکم عشق مامان روزها دارن به سرعت میگذرن و من شاهد بزرگ شدنتم. با اینکه این روزها کمی بی خواب شدم و هنوز بعضی از علائم دوران بارداری (کهیر و خارش) ازارم میده اما با وجود تو گل قشنگم همه اینها قابل تحمله و در مقابل داشتنت هیچه. عزیزم کلا پسر خوبی هستی تا الان که اینجوری بوده آروم و متینی. گریه های الکی نداری خداروشکر تا الان دل درد هم نداشتی و امیدوارم هیچوقت هم هیچ دردی نداشته باشی که من طاقت ندارم ببینم عزیزم درد بکشه. امروز هم بعد از ٨ روز حلقه ختنه ات افتاد و کاملا مرد شدی.عزیزم وقتی موقع شیر خوردن لج میکنی کلی با دستات به مامان حمله میکنی و دست و سینه مامان رو زخمی کردی. میخوای خودت سینه رو بزاری دهنت .عزیز عجول من نوبت این هم...
6 دی 1391

مرد شدن کوروش خان

  سلام پسر گلم. روزها به سرعت میگذرند و من تورا در آغوش دارم. چه زیباست و خداوند شاهد است که جز سلامتی گل قشنگم چیزی نمی خواهم. عزیز دلم امروز ٩ روزه شدی روز ٦ام بردیمت برای ختنه چه ارام و متین رفتار کردی وقتی بابایی برت گردوند پیش من گریه نمی کردی رفتم یه گوشه تو بیمارستان و یه دل سیر به پسر گلم شیر دادم کاری که قبلا ازش متنفر بودم اما الان به نظرم لذت بخش ترین کار دنیاست. خدایا این لذت را از من نگیر. دو روز بعد یعنی روز ٨ تولدت وقتی از بیرون برگشتیم پوشکتو باز کردم دیدم ناف قشنگت افتاده وای که چقدر ذوق کردم. دویدم با ناف جدا شده توی حال از خوشحالی بابایی و بابابزرگ و مامان بزرگ هم کلی ذوق کردن. جای ختنه ات هم خوب بشه دیگه راحت می شی م...
6 دی 1391