کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

حکایت غیبت 1 ماهه کوروش خان

1392/4/8 15:32
نویسنده : مامان و بابا
164 بازدید
اشتراک گذاری

   پسرک گلم  مامان رو ببخش که ١ ماه بیشتره که نتونسته مطلبی برات بذاره . علت این غیبت سفر های پیایی ما بود که همچنان ادامه داره یک ماه پی رفتیم شمال و شما اونجا کلی حال کردی با ماسه بازی و آب بازی.  بعد از اون هم رفتیم دامغان خونه مامان جون . اونجا هم دایی ها و خاله بودن و با هم هر روز به یه جای تفریحی رفتیم خداروشکر شما خیلی پسر خوبی بودی و اذیت نکردی کلا با بیرون رفتن مشکلی نداری با اینکه ٥ روز متوالی می رفتیم گردش اما شما اعتراضی نکردی و با متانت رفتار می کردی خیلی هم آقا بودی جوری که دایی علی باور نمی کرد  که شیطنت هایی که براش گفته بودیم کار شما باشه از ١ شنبه تا شنبه دور و برمون شلوغ بود بعد همه رفتن و من موندیم و شما و مامان جون و آقا جون . تقریبا ٣ هفته اونجا بودیم و بابایی هم اخر هفته ها می اومد پیش ما. توی این مدت خیلی با مامان جون و آقا جون  به شما خوش گذشت مدام می بردنت بیرون و شما هم با حیاط و مخصوصا پیشی آقا جون کلی حال کردی.  راستی رابطه عجیبی با دایی علی داری. اولی  که رفتیم پیش دایی  هنوز ١ هفته مونده بود ٩ ماهه بشی. دایی دستشو آورد جلو که دست بدی بهش من گفتم پسر م از این  کارا بلد نیست در کمال تعجب دستت رو آوردی جلو و به دایی دست دادی . از اون به بعد این کارو تکرار می کنی. یه بار هم دایی داشت باهات بازی می کرد پاشدی و لبت رو گذاشتی رو صورتش خیلی با احساس. یعنی اولین دست دادن و اولین بوس آگاهانه رو نصیب دایی جون کردی. قربون پسر گلم برم من. این روزها که مدام در حال ماچ کردن من و بابایی هستی خیلی حال می ده. وقتی برای اولین بار گفتم یه بوس بده مامانی و شما لبت رو گذاشتی رو لبام انگار دنیا رو به من دادن تمام خستگی این مدت از تنم رفت. عشق کوچولوی من دیوانه واررررررررررررررررررررررررررررررر دوست دارم. دیگه جونم برات بگه که کلی شیطون شدی و غیر قابل کنترل تا غافل بشم یه خرابکاری می کنی وقتی هم دعوات می کنم ابروهاتو در هم می کشی و بلندتر از من داد می زنی .  دستتو به هر جایی بتونی می گیری و راه می ری .  از وقتی برگشتیم خونه دیگه توی روروئک نمی شینی از پشت می گیری و راه می بری دور خونه. عاشق کشو هستی تا حالا هم چند بار دستای کوچولوت گیر کرده  لای کشوی کمدت و جیغ و گریه و.....خیلی قشنگ با توپ بازی می کنی اولا عاشق فوتبال بودی من زیر بغلتو می گرفتم و میرفتیم سمت توپ و شما شوت می زدی جدیدا از والیبال خوشت میاد می شینی  وتوپو با دست پرت می کنی بعدش کلی ذوق می کنی و نانای  می کنی و برای خودت دست می زنی عاشقتممممممممممممممممممممممممممم. البته ناگفته نماند که گاهی از کوره در می رم از بس خستم می کنی ولی در کل شیرینی هات غالب بر اذیت هاته گلم. عاشق رانندگی هستی یه روز بابابایی رفتیم یه جاده خلوت فرمون ماشینو دادیم دستت کلی رانندگی کردی و تند تند بوق می زدی فیلمشو داریم بعد که بزرگ شدی ببین چقدر بلا بودی. به راحتی از مبل و تخت می ری بالا .  توی تخت خودت هم که جرات ندارم تنهات بذارم دولا می شی و میله های تختت رو از بیرون می گیری جوری که خدای ناکرده ممکنه بیفتی. الان ٨ تا دندون بزرگ داری و فکر نکنم که حالا حالاها دندون تازه ای در کار باشه غذا هم که تقریبا همه چیز می خوری. بستنی  و لواشک هم که خیلی دوست داری. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)